پایان شب

مگر نه اینکه صبح صادق هنگامی روی میدهد که شب به پایان رسیده باشد؟(قسمتی از جملات شهید آوینی در مستند روایت فتح)

پایان شب

مگر نه اینکه صبح صادق هنگامی روی میدهد که شب به پایان رسیده باشد؟(قسمتی از جملات شهید آوینی در مستند روایت فتح)

در اوج

تعدا زیادی عکس از آیت الله منتظری(ره) جدیدا به دستم رسیده که البته دسته بندی شده است و مربوط میشه به سالهای قبل از انقلاب سالهای 57 تا 68 و سالهای 68 تا 88
این دو عکس اگرچه تاریخ دقیق آن را نمی دونم ولی مربوط میشه به سالهای 57 تا 68 یعنی اوج قدرت سیاسی  معظم له
آنچه در پیش رو دارید خانه ای ساده و زندگی بی آلایشیست که آیت الله حتی برای مطالعه نیز روی زمین می نشستند و همچون عامه  مردم زندگی میکردند البته در عین قائم مقام رهبری و دوم شخص مملکت







روحش شاد یادش گرامی

مرگ آره ولی برگشت نه

                                                                       

مهندس میرحسین موسوی در جریان آخرین گفتگوی تلویزیونی خود با ملت شریف ایران در مبارزات انتخاباتی سال گذشته صحبتهایی را مطرح کرد که بازخوانی انها در این روزها میتواند گویای بسیاری از مسائل باشد
                                                          .
“آنچه که ما رو امروز به اینجا رسونده، این حضور شماست. این آخرین صحبت بنده هست تا پایان انتخابات، که تموم بشه و ارتباط من هم با شما قطع خواهد شد؛ ولى‌من یقین دارم که حضور شما در صحنه ادامه پیدا خواهد کرد. ما همه باید مراقب باشیم، ما همه باید مواظب باشیم، همه باید حضور خودمون رو، این حضور سبز و پر از معنویت و نورانیت رو، همراه با تعادل و همراه با نگاه به مقررات و هنجارهاى دینى و اعتقادى‌خودمون باید حفظ بکنیم. ما رنگ سبز رو انتخاب کردیم به عنوان رنگ اهل بیت، که متمسک بشیم به اون اخلاق و اون رویه‌ى اون عزیزان و اون معصومان، که براى ما اسوه هستند و این رو بنده در فضاى دیروز تهران لمس کردم؛ و یقینا در سراسر کشور ما هست؛ مردم به همدیگه مهربان‌تر شدند،  شادتر شدند،  خوشحال‌تر شدند و ما این فضا رو باید ادامه بدیم، همراه با آگاهى، همراه با حضور همه جانبه. این مدت، به دلیل قطع این ارتباط، ممکنه به دلیل فضاى خاصى که هست، پرونده سازى، جوسازى، چیزاى مختلفى که متأسفانه این روزا، کم ما ندیدیم، که بعضى از اونها رو شما شنیدید و بعضى از اونها رو مى‌شنوید؛ مى‌تواند چیزهاى مختلفى گفته بشود؛ بنده خدمت شما مردم عرض بکنم که اهل برگشتن از این راه نیستم ؛ نه انصرافى، نه برگشتى، نه اینکه از شعارهام برگردم؛ نه! همه اون شعارها جاى خودشون هستن؛ طرفدارى از مستضعفان هست، طرفدارى از شعارهاى اصلى هست. من، همون میرحسین سابق اول انقلاب هستم؛ شرایط جدید رو درک مى‌کنم؛ با همین روحیه وارد این صحنه شدم، و الان هم هستم. به قول همشهرى‌هاى ما، مرگ آره، ولى برگشت نیست، اولدو وار، دوندو یوخ ؛من از این راه برنمى‌گردم و در این راه ان‌شاء‌الله خواهم بود”.


آری این مسیر  و راه ماست: مرگ آری ولی بر گشت هرگز



اصفهان


فـصل گـل آمد و فارغ شدن از ما و من است
دل مـن خرم از آن تـازه عـروس چمن است
گـو مـیان گـل و بـلبل چـه حـکایتـها رفت
کـه بنـا گـوش گـل از شرم عقیق یمن است
مـی کــشد رقــص کنان ساقی میخانه سبو
تـا لـب رود کـه هـنـگامـه سرو سمن است
مـی زدایـد زدلـت آتـش تـر گــرد غـمت
هـر که پـرهیز کند از طلبش ، در محن است
اصـفهان اسـت غـرض ، کـعبه خوبان جهان
مـاه تـابنـده کـه دردامـن مـام وطـن است
اصـفهان نـام ولـی نـصف جهانش خوانند
خـاک پـاکش گهر و عنبرو مشک ختن است
پـل خواجـو پل چوبی ، به برش سی و سه پل
در حـریـمش چـمن و سرو گل ونسترن است
یـک منار است در ایـن شهر که جنبان بینی
بعـد گـرمـابه کـه درهـالـه سرکـهـن است
یـادگـار یـست ز شـیخ ایـن دو بنا در عالم
در بهشت است ورا جای که صائب سخن است
مـسجد شیـخ عـجب لـطف وصـفایـی دارد
گــنبد نــیلی آن گو که سماء زمن است
زنــده رودش بـکـند زنـده دل و جـان تـرا
مـی بـرد از دل تو درد کـه تریاق تن است
(هاتف) و (صائب تبریـزی) و (عـبدالــرزاق)
تـا سـخن گـوی شمایند چه جای سخن است
ابن بطوطه چه خوش گفـت چواین شـهر بدید
اصفهان است که در عـلم و هـنر ممتحن است
صـفـت غـمـزه خــوبـان جـهان هم بشنـو
مسـت و زیبا رخ و عاشق کش و مردم فکن است
عندلب ار غرلت دور و گهر می ریزد
در جوار دل تو ، (دانـشیان) جان مــن است
هـم (شهـیر) اسـت ز یـاران ادب پـاک نـهاد
هم ز (نحوی) کـه دبیر کـهن انـجمـن اسـت
(بـختیاری) و (جـوان)، (دعـوتی) و (فـتاحی)
(دانش) و دخت (صنیعی) دل و جان وطن است
(رشتیان)نقش زنـد (پور صـفا) هـم قـلمـش
گـو (فـقیهی) هـنر (صادقیان) روح وتـن است
نــام یـاران دگــــر نـــیـز گـرامی بـادا
همچو (لقمانی) ما لایق هر انجمن است
(( سـرخی )) از حشمت دیرینه دگر هیچ مگو
وقــت نوشیدن و بی پرده قدح خواستن است

--------------------------------------------------------
حافظ شیراز فرموده است:

خوشا شیراز و وضع بى مثالش                 خداوندا نگهدار از زوالش

محمد على عبرت نائینى، از شعر حافظ استقبال نموده و چنین سروده است:



به از شیراز و وضع بى مثالش                 هواى اصفهان و اعتدالتش

نسیم خلد خیزد از جنوبش                 شمیم روح آید از شمالش

ندیده اصفهان را گفت حافظ                 خوشا شیراز و وضع بى مثالش

بود جلف به دنیا آن بهشتى                 که در عقبى نیابد کس همالش

مکن باور که رکن آباد شیراز                 بود چون زنده رود آب زلالش

کمال اصفهان ما دو صد ره                 به است از مردم صاحب کمالش

گرفت اندر جهان بازار دانش                 کمال و رونق از فیض جمالش

شنیدم این سخن از اهل حالى                 که دائم خرم و خوش باد حالش

صفاهان را کسى نصف جهان گفت                 که کوته بود میدان خیالش

اگر باشد جهانى اصفهان است                  مبادا تا جهان باشد زوالش

خصال نیکو از عبرت بیاموز                 که هست از مردم نیکو خصالش



زمونه

چه رسمی داری ای دوره زمونه
که هر روزت یه جا عاشق کشونه

هزاران سال که میجنگه آدم
نمی دونه گرفتار جنونه

زمونه آی زمونه آی زمونه

یکی با فرق زخمی توی محراب
یکی غرق به خون لب تشنه آب

یکی پاهاشو رو مین جا گذاشته
یکی پاشیده خونش روی مهتاب

نفسهای بهار و گاز خردل
رو خاک آسمون رگبار تاول

همیشه عاشق از جونش گذشته
که عشق آسان نبوداز روز اول

هنوزم کار دنیا غیل و غاله
هنوزم صلح آدمها محاله

هنوز آدم نمیشناسه خدا رو
هنوزم قلب عاشق پایماله

زمونه آی زمونه آی زمونه

دکتر افشین یداالهی

درود بر بهشتی



طلبه جوان هر روز می‌رفت دبیرستانها درس انگلیسی می‌داد. پولش هم می‌شد مایه امرار معاش. می‌گفت اینطوری استقلالم بیشتره، نواقص حوزه رو بهتر می‌فهمم و با شجاعت بیشتری می‌تونم نقد کنم. بهشتی تا آخر هم با حقوق بازنشستگی آموزش و پرورش زندگی می‌کرد.

***
از بهشتی پرسید؛ روحانی هم می‌تونه تو شورای شهر بره؟ گفت: روحانی همه جا می‌تونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشد نه اینکه تکیه‌اش به علوم حوزوی باشه.

گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به هر کاری رو نمی‌ده.

***
صبح بود، یه اتوبوس آدم پیاده شدند جلوی خونه بهشتی. یه نگاهی و براندازی کردند و دوباره سوار شدند و رفتند. نگو دعوا شده بود، یکی گفته بود خونه بهشتی کاخه. یکی دیگه گفته بودند هشت طبقه است. راننده بهشتی‌شناس بود. همه رو آورده بود دم خونه گفته بود حالا ببینید و قضاوت کنید.

***
بنی‌صدر که فرار کرد زنش رو گرفتند. زنگ زد که زن بنی‌صدر تخلفی نکرده باید زود آزاد بشه. آزادش نکردند. گفت با اختیارات خودم آزادش می‌کنم. بهشتی می‌گفت: هر یک ثانیه که در زندان باشه گناهش گردن جمهوری اسلامیه.

***
به جمع رو کرد و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌وزیری می‌خوره. حیف که التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.

تو بدترین حالت هم، انگشت می‌گذاشت روی نکات مثبت.

***
الآن بهترین موقعیته، برای کمک به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم که نداریم. آمار شهدای ١۵خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه!

بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع کنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌کنه نه دروغ!

***
بهشتی اسم جوان رو داده بود برای شورای صدا و سیما. گفته بودند ولی این مخالف شماست، کلی علیه شما دنبال سند بوده! گفت: او جویاست و کنجکاو. چه اشکالی دارد که سندی پیدا کند و مردم رو آگاه کند.

***
همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند که بهشتی رو بیاره. اومده بود که آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود. گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش.

اخم باهنر رو که دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.
***
به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساک خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.»

قاضی رو توبیخ کرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...

***
مترجم ترجمه کرد؛ «هیأت کوبایی می‌خواهند با شما عکس یادگاری بگیرند». همه ایستاده بودند تو کادر جز مترجم! پرسید مگه شما نمی‌آیی؟ گفت: همه می‌دونند من توده‌ایم، برای شما بد می‌شود. خندید؛ باید شما هم باشید، دقیقاً کنار من! کادر کامل شد.

***
گفتند حالا که «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج کرده، این شعار حرام است. از پلکان حرام که نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

***
رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید که به خلقیها نخورید. گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...

***
با بی‌ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یک مسلمان اینطور حرف بزنی.

هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند که یعنی بگذریم. گفت: شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.

***
اومده بودند در خانه بهشتی که یک مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیکته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.

نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!
*****
رفت یک خانه خرید ؛ در خیابان ایران . گفت : درسته که از اول قلهک بودیم اما الآن مسئولیم ، باید بین توده­ مردم باشیم . اثاثیه رو برده بودند ، منتظر بودند شب بیاد شام را خانه جدید بخورند . صدای انفجار همه را شوکه کرد . بهشتی رفت خانه جدیدش ، بهشتی شد .

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود ، مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب ، خون شد و بشکست می رود

اول اگرچه با سخن از عشق آمدست

آخر خلاف آنچه که گفتست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

وان دیگری همیشه به پیوست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شست می رود

بی راهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

دکتر افشین یداللهی

گزارشی از زندگی یک سرباز گمنام و واقعی امام زمان(عج)

مطالبی که می خوانید گزارشی از زندگی یک جانباز شیمایی است که روزی جانش را در دست گرفت و  برای پاسداشت کرامت انسانی و عزت و سربلندی اسلام و کشورش به فرمان حضرت امام (ره) به جبهه ها رفت اینک در سالهایی نه چندان بعد در همان کشور برای گذراندن زنگی خود که هیچ برای درمان خود دچار مشکلاتی شده و اینجاست که باید از خودمان بپرسیم پس آنهایی که دم از ایثارگران و جانبازان میزنند(اگرچه خود یک روز در جبهه نبودند) اکنون کجا هستند؟

محمد جو گندمی، جانباز شیمیایی و اعصاب و روان، که روزگاری با گام‌های استوار در هنگامه آتش و خون ، مقابل آنانکه چشم طمع به آب و خاک و ناموس این مملکت داشتند سینه سپرکرده بود ، اینک در اوج غربت ، کنج اتاق افتاده است و توان حرکت ندارد .صورتش ورم کرده و سیاه شده است.


ادامه ی مطلب را کلیک کنید

ادامه مطلب ...