پایان شب

مگر نه اینکه صبح صادق هنگامی روی میدهد که شب به پایان رسیده باشد؟(قسمتی از جملات شهید آوینی در مستند روایت فتح)

پایان شب

مگر نه اینکه صبح صادق هنگامی روی میدهد که شب به پایان رسیده باشد؟(قسمتی از جملات شهید آوینی در مستند روایت فتح)

ما غذای سگ نمی خوریم ننه!

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد …
یک آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت : ابرام اقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم …

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش …
همینجور که داشت کارشو میکرد رو به پیرزن کرد گفت: چی میخوای ننه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: همینه گوشت بده ننه !

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پونصد تومن فَقَط اشغال گوشت میشه ننه … بدم؟!!

پیرزن یکم فکر کرد و گفت: بده ننه!

قصاب آشغال گوشت های اون جوون رو می کند ومیگذاشت برای پیرزن ...

اون جوونی که فیله سفارش داده بود همینجور که با موبایلش بازی می کرد گفت: اینارو واسه سگت میخوای مادر؟!

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سگ؟!!

جوون گفت: اره … سگ من این فیله هارو هم با ناز می خوره … سگ شما چجوری اینارو می خوره؟!

پیرزن گفت: میخوره دیگه ننه … شکم گشنه سنگم میخوره …
جوون گفت: نژادش چیه مادر؟!

پیرزنه گفت: بهش میگن توله سگ دوپا ننه …ایناره برای بچه هام میخوام ابگوشت بار بذارم !

جوونه رنگش عوض شد … چند تیکه بزرگ از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشتای پیرزن …

پیرزن بهش گفت: تو مگه ایناره برای سگت نگرفته بودی؟!

جوون با شرمندگی گفت: چرا !

پیرزن گفت: ما غذای سگ نمیخوریم ننه … بعد فیله ها رو گذاشت اونطرف و اشغال گوشتهاش رو برداشت و رفت !

قصابه هم شروع کرد به وراجی که: خوبی به این جماعت نیومده آقا … و از این چرندیات ... 
و من همینجور مات مونده بودم ...

بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی...

رونوشت از سایت دکتر مهدی خزعلی
http://www.drkhazali.com

بیچاره آنان که بعد از ما, تاریخ مارا می خوانند

به حق چیزایی که آدم حتی به فکرش هم نمیرسید ولی با چشم میبینه
کی فکرشو می کرد در مراسم ختم پدر , دخترش را مورد حمله قرار دهند  و او را به شهادت برسانند و شبانه او را به خاک بسپارند
اینجا کجاست؟ کشور طالبان است , ملک ظالمان است؟ یا بر حسب اتفاق انبوه مظلومان در این نقطه متمرکز شده اند ؟که هر چه بلاست  را با چشم دیدیم ولی صدایمان به گوش هیچ کس نرسید

بیچاره آنان که بعد از ما, تاریخ مارا می خوانند

خانه ی جدید

آخی خسته شدم
یکی یه لیوان آب بده به من
خب بعد از اینکه وبلاگ قبلیم ف*.ی/*ل/*ت/*ر شد  بعضی از مطالب اونا کپی کردم(شامل کلیه مطالب قبل از این پست) و از این به بعد اینجا مطلب می نویسم

همین کافی است

در پاکی و درستکاری میرحسین همین بس که دوسال است دنبال یک سند برای بی آبروی اش می گردند و نمی یابند. پیدا کردن یک سند بخور بخور مالی برای کسی که سی سال با این حکومت تا حد زیادی مرتبط بوده خیلی سخت نیست. این سند می تواند یک خانه یا یک ماشین مجانی و غیره باشد. یعنی حتی در این حد هم از این انسان وارسته بهانه ندارند. از اعتمادی که به میرحسین کرده ام راضی ام

دموکراسی تو روز روشن !!!!

به نام سر آغازین

شنبه13/9/1389 مثل همه ی روز های شنبه ساعت 6:30 از خانه اومدم بیرون , تا ساعت 5 بعد از ظهر کلاس داشتم و حدود ساعت 6 رسیدم خونه

مدتی بود اکران فلیم دموکراسی تو روز روشن در سینما ها به پایان رسیده بود و سی دی های های آن چند روزی است که برای نمایش خانگی وارد بازار شده یک نسخه از این فیلم! به دستم رسید بعد از اینکه به خانه رسیدم و کمی استراحت کردم فیلم را داخل کامپیوتر قرار دادم تا به ببنم از چه قراره(این طور که شنیده بودم در مورد یکی از سرداران جنگ هست که مدت زیادی هم در جبهه بوده و همه و همه او را به دلاوری و مردانگی و ... می شناسند اما الان مشخص میشه که اینطور ها هم نیست)

خب عرض میکردم   ابتدای فیلم اینگونه شروع میشود که سردار امیر ستوده از خود خانه ای ندارد و مستاجر است و با این دیالوگ از دخترش زهرا(یا همان نیوشا ضیغمی) که: زیر برگه ی وام همه را امضا می کنی اما به خودمون که میرسه می گی تعهد و وجدان و نمی تونمو و نمی شود و....   باعث جذب مخاطب میشود اما افسوس . چرا؟ فیلم به سکانسی میرسد که که سردار توسط بمبی که به اتومبیلش وصل شده پس از انفجار شدیدا زخمی می شود و به کما می رود و تازه ماجرا شروع میشود از ابتدا که بگذریم به وکیلش در آن دنیا می رسیم که نامش نیکزاد است و اینجاست اصل ماجرا

نیکزاد سوالاتی از سردار می پرسد که واقعا مورد وهن اینگونه افراد است من نه به عنوان کسی که خود فرزند جانباز یا رزمنده است نه اصلا    فقط و فقط به عنوان کسی که مدت زیادی در کنار فرزندان اینگونه افراد در مدرسه و و در یک نیمکت کنار هم نشسته ایم می گویم که این فیلم شدیداا توهین به خانواده های آنهاست

خیلی جالب است نیکزاد در مورد سهمیه ی شاهد دانشگاه از سردار ستوده سوال می کند و اینکه چرا دخترش با این سهمیه وارد رشته ی پزشکی شده و یک نفر درس خوان نتوانسته وارد دانشگاه شود اصلا حس و حال اثبات اینکه این سهمیه جدای از ظرفیت پذیرش دانشجو های آزاد است و اینکه استفاده از این سهمیه خود دارای شرایطی از قبیل داشتن75 درصد از نمره ی قبولی آخرین نفر پذیرفته شده در آن رشته است را ندارم و نویسنده ی این فکاهی فیلم را دعوت به خواندن اساسنامه ی پذیرش دانشجو می کنم

اما آنچه که می توانم دفاع کنم این است که بگویم جناب آقای نویسنده تو خود با این فیلمنامه ات در تناقضی  خودت را جای فرزندان همین سردار بگذار اینگونه نوشته ای که او از ناحیه ی پا جانباز است و نمایش داده شد که سردار جانباز ما به سختی از پله ها پایین می آید خودت بگو آیا فرزندان این شخص دلشان نمی خواست پدرشان مثل خیلی های دیگر سالم باشد؟ بدود و با آنها بازی کند؟ کوه برود و.....

دوران دبریستان در کنار فرزندان شهدا بوده ام البته شهیدانی که که جانباز شیمیایی بودند و بعدا به شهادت رسیدند جناب آقای عطشانی نویسنده ی محترم تو می فهمی سرفه های خفقانی یکی مرد ساعت 4 صبح یعنی چه؟ می دانی خوابیدن یک پدر روی تخت زیر کپسول اکسیژن جلوی چشم فرزندان کوچکش یعنی چه؟ اینکه برای بلند شدن از روی تخت به شدت نفس نفس میزند اینکه صورتش کبود می شود اینکه در سن 30 سالگی تمام موهایش ریخته پوستش چروکیده و همچون افراد 70 ساله به نظر می رسد یعنی چه؟ آن هم در برابر چشمان معصوم و پر از سوال فرزند کوچکش که اکنون فقط 6 سال دارد

فرزند شهیدی که وقتی به دنیا آمد پدرش شهید شده بود از او فقط عکسهایش مانده

فرزند آزاده ای که نصف شبها با صدای فریاد پدرش درخواب که یاد شکنجه های بعثی ها افتاده و فریاد می زند نه یک شب و دوشب بلکه یک عمر بیدار می شود را با خودت مقایسه می کنی؟

اینها فقط اندکی از زندگی خیلی از جانبازان است می توانی بک بار قبل از اینکه دوباره دست به قلم شوی سری به آسایشگاههای جانبازان بزنی

حالا بینی و بین الله پسر و دختری که که با سپردن این گونه تصاویر در ذهن بزرگ شده اند آیا خیلی زیاد است سهمیه ای جدای از سهمیه دانشجویان عادی به آنها ارائه شود؟ والله قسم انیگونه نیست والله

از اینکه کارگردان شده ای و او پزشکی خوانده ناراحتی؟ از این که نویسنده و کارگردانی شده ای که فیلم می سازی و تفکر مسخره ات را به مردم القا میکنی ناراحتی؟ بهتر بود اول در مورد اکثریت خانوده های ایثارگران و جانبازان می نوشتی و می ساختی و بعد اقلیت

 

 

یا حق

یک شبی مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

وبلاگ نویسی یا غم نامه؟

سلام

یه مدت که تو هر وبلاگی میرم نویسندها  همش از خاطرات بد یا مسائل بدی که براشون پیش اومده می نویسن یکی میگه : دیروز ازم تقلب گرفتن  یکی دیگه میگه اون دختره گربه صفته(با عرض معذرت از همه بازدیدکنندگان مونث) اون یکی میگه همه  پسرا  بی معرفتن(با عرض ژوزش از بازدیدکنندگان مذکر) وااااااااااااااای   به خدا دیگه حالم از این جملات بد میشه

آخه چرا؟  دوست عزیز یکم واسه ی بازدید کنندگان وبلاگت ارزش قائل باش همش میایم تو  وبلاگت دپرس میشیم  غم نامه  یکی دوتا  نه اینقدر

یه بار هم بیا به یه مورد از خاطرات خوبتو تعریف کن از مسائلی که باعث شد خوشحال بشی بنویس

 

حالا منظورم فقط وبلاگ دوستان یا افرادی که من بهشون سر میزنم نیستا یه بار واردلیست وبلگهای  میهن بلاگ یا بلاگفا بشید مطمئنا اینارا می بینید: پسرک تنها -هیچکس منو دوست نداره-مطالب غم انگیز زندگی من-به من نگاه نکن ازت بیزارم  و......

 

نمیدونما ولی اینهمه غم تو زندگی وبلاگ نویسانی که اکثرا هم جوون هستن چیکارمیکنه؟ نه اینطوری بپرسم چرا سعی داریم بیشتر از کمبودها و ناراحتیهامون بنویسیم؟

 

هیچی دیگه (آقا یا خانمی که فهمیدی منظور من خودتی) یکم هم به قانون جاذبه معتقد باش به هرچی که فکرکنی جذب میکنی پس سعی کن نگاتیو ها را ازخودت دور کنی

و یه جمله ی معروف از یه آدم معروف که میگه: زندگی کینم برای تولد تا بی نهایت نه تولد تا مرگ

 

یا حق